نظر از: رحیمی [عضو] 

زمان چون كودكي در كوچه هاي خواب حيران بود

خدا در ازدحام ناخدايان جهالت گم

جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذيان بود

صدا در كوچه هاي گيج مي پيچيد بي حاصل

سكوتي هرزه سرگردان صحرا و بيابان بود

نمي روييد در چشمي به جز ترديد و وهم و شك

يقين تنها سرابي در شكارستان شيطان بود

شبي رؤياي دور آسمان در هيأت مردي

به رغم فتنه هاي پيش رو در خاك مهمان بود

جهان با نامش از رنگ و صدا سيراب شد آخر

«محمد» واپسين پيغمبر خورشيد و باران بود


سيد ضياء الدين شفيعي

با سلام
میلاد نور مبارک

1392/10/28 @ 19:14


فرم در حال بارگذاری ...