قرآن در داستان حضرت آدم و حوّا، پس از اينكه ميفرمايد آنها فريب شيطان را خوردند و از درخت ممنوعه تناول كردند، ميفرمايد: (فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ) (اعراف: 22)، و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، زشتيها و قسمتهاى پنهان اندامشان بر آنها آشكار شد و (به سرعت) شروع به قراردادن برگهاى درختان بهشتى بر خود كردند تا آنها را بپوشانند.
از اين داستان، به روشنى ميتوان فهميد كه آدم و حوا هنگام برهنه شدن، مضطرب و پريشان شدند؛ زيرا براى رهايى از اين حالت، به برگهاى درختان پناه آوردند و خود را با آنها پوشاندند و صبر نكردند تا لباس مناسبى به دست آورند. اين در حالى است كه اولا، آنها همسر يكديگر بودند و جايز بود در مقابل هم برهنه شوند. ثانيا، هيچ كس در آنجا نظارهگر آنها نبود تا شرمندگيشان به خاطر او باشد. ثالثا، چون اولين انسان بودند، پوشش براى آنها جنبه اكتسابى هم نداشت. بنابراين، تنها دليل اضطراب ايشان از برهنگي، فطرى بودن حيا در آنها بود و چون برهنگى خلاف فطرت است، اضطرابآور است.1
اگر كسى بپرسد، از اين آيات به دست ميآيد كه «كشف عورت» خلاف فطرت است، نه «كشف حجاب»، در پاسخ گفته ميشود: اولا، قرآن در اينجا سخن از كشف «سوءة» دارد. «سوءة» در لغت، به معناى چيزى است كه انسان از آشكار شدن آن ناراحت ميشود.2
بنابراين، منظور قرآن از كلمه «سوءة» در سوره اعراف، آيههاي20 (سَوْءَاتِهِمَا)، 22( سَوْءَاتُهُمَا)، 26(سَوْءَاتِكُمْ) و 27(سَوْءَاتِكُمْ)، جاذبههاى جنسى آدم و حواست؛ زيرا در آيه 26 همين سوره، خداوند از لباسى كه «سوءات» انسان را ميپوشاند، به «لباس تقوا» تعبير كرده است و ميفرمايد: (يَا بَنِى آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسا يُوَارِى سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ.) و امام باقر(عليهالسلام) آن را به «لباس عفاف» تعبير ميكند. «وَ اَمّا لِباسُ التَّقْوى فَالْعِفافُ.» 3)
از اين روايت معلوم ميشود لباس عفاف يا پوشش عفيفانه به پوششى گفته ميشود كه جاذبههاي جنسى انسان را بپوشاند، نه فقط عضو تناسلى را، و در واقع، علت اضطراب آدم و حوا، از بين رفتن عفاف و آشكار شدن جاذبههاى جنسى آنان بود.
ثانيا، جاذبههاى جنسى زن و مرد متفاوتند. در مرد، فقط اعضاى تناسلي، يا حداكثر بين ناف تا زانو، داراى جاذبه جنسي است (چنانكه بعضى از روايات آن را تأييد ميكند(4) ولى در زنان، تمام بدن داراي جاذبه جنسى است. بنابراين، از اين دو مقدّمه ميتوان به روشنى استدلال كرد كه هرگونه برهنگى زن، به نظر قرآن، در تضاد با فطرت اوست و موجب اضطراب او ميشود. به همين دليل است كه فريضه حجاب مخصوص زنان شده است و حجاب مردان در حد پوشيدن عضو تناسلى يا حداكثر بين ناف تا زانو ميباشد.
در تأييد مطلب مزبور، يعنى اثبات مقدّمه اول، كه منظور از «سوءة» جاذبه جنسى است، ميتوان گفت: كلمه «عورت»(5 ) نيز مانند كلمه «سَوءَه» به معناى جاذبه جنسى ميباشد كه در تعابير دينى در مورد بدن زن به كار رفته است. در سوره نور آيه 31 فرمود: بر زنان لازم نيست در مقابل كودكانى كه از «عورت» زنان ـ يعنى از جاذبههاى مربوط به زنان ـ آگاه نيستند، حجاب داشته باشند.(6) همچنين در روايتي، علت وجوب پوشش زن را عورت بودن او معرفى ميكند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) ميفرمايد: «بدن زن عورت (داراى جاذبه جنسي) است كه خانهاش پوشش آن است.»(7) معلوم است كه كلمه «عورت» در اينجا نميتواند به معناي خاص آن باشد، بلكه كنايه از آن است كه بدن زن داراى جاذبه جنسى است و بهترين پوشش براى آن، بودن زن در خانه و كمتر ظاهر شدن در برابر نامحرم است.
بنابراين، چه در داستان آدم و حوا و چه در موضوع حجاب، تعبير قرآن و روايت از بدن زن به «سوءة» و »عورت« دال بر اين است كه زن از برهنه كردن بدنش دچار ناراحتى و پريشانى و بلكه اضطراب ميشود و اين نشانه فطرى بودن حيا و در نتيجه پوشش و حجاب براى زن است.
از شواهد ديگر فطرى بودن صفت حيا در زن، داستان حضرت مريم(س) و حضرت يوسف(عليهالسلام) است. قرآن در قصه حضرت مريم(س)، پس از اينكه ميفرمايد: مريم به اعجاز الهي، باردار شد و براى اينكه مردم نادان او را به فحشا و بيعفتى متّهم نكنند، از آنان فاصله گرفت تا دور از آنها وضع حمل كند، ميفرمايد: (يَا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْيا مَّنسِيّا) (مريم: 23) (مريم آنقدر ناراحت شد كه) گفت: اى كاش پيش از اين، مرده بودم و بكلى فراموش ميشدم! اين سخن حاكى از نهايت پريشانى و ناراحتى زنى است كه احساس مى كند از نظر مردم، حيا و عفتش لكهدار شده است، از اينرو، آرزوى مرگ ميكند. اين نشان ميدهد حيا تمام وجود اوست كه با رفتن آن، جانش هم در حال از بين رفتن است و اين غير از فطرى بودن حيا، دليل ديگرى ندارد. از اين بيان معلوم ميشود وقتى حيا در زن فطري باشد، پوشش و حجاب، كه لازمه حياست، نيز فطرى خواهد بود؛ زيرا امكان ندارد زني داراى حيا باشد و آنگاه اجازه دهد نامحرم از نگاه كردن به بدن او لذت ببرد. به عبارت ديگر، ظهور و تبلور حيا در زن، به پوشش مناسب است. در واقع، عامل اصلى گرايش زن به حجاب و پوشش، تأمين يك نياز درونى و فطرى به نام حيا و شرم است.
همچنين قرآن در قصه حضرت يوسف(عليهالسلام) به حركت فطرى زن عزيز مصر اشاره ميكند كه وقتى خواست از يوسف كام بگيرد، درها را بست (وَ غَلَّقَتِ الاَبْوابَ) (يوسف: 23) تا كسى شاهد او نباشد. امام زينالعابدين(عليهالسلام) ميفرمايد: در اين هنگام، آن زن با پارچهاى روى بت خود را پوشاند. يوسف از او پرسيد: چرا اين كار را كردي؟ گفت از بت حيا ميكنم.(8) يوسف گفت: تو از بت حيا ميكني، ولى من از خدا حيا نكنم؟ از اين موضوع مشخص ميشود كه حيا امرى فطرى است؛ زيرا هر زنى به طور فطرى و غريزي، چنين احساسى دارد.
همچنين در بعضى روايات آمده است كه خداوند حياى زن را نُه برابر حياى مرد قرار داده؛
حضرت امير(عليهالسلام) فرمود: «خداوند ـ عزّوجل ـ شهوت جنسى را ده قسمت آفريد. نُه قسم آن را در زنان قرار داد و يك قسم آن را در مردان؛ و اگر خداوند ـ عزّوجل در آنها به اندازه شهوت جنسيشان حيا و شرم قرار نميداد، هر آينه به هر مردى نُه زن آويزان (وابسته) ميشد.»(9)
در روايت ديگري، حياى زن را از اين هم بيشتر ميداند. ابو بصير ميگويد: از امام صادق(عليهالسلام) شنيدم كه ميفرمود: «شهوت جنسى زن نود و نُه برابر مرد است، اما خداوند بر او حيا قرار داده است.» از اين دو روايت استفاده ميشود كه در طبيعت و آفرينش زن، حيا بيش از مرد قرار داده شده و اين از خصايص عَنْ ابى بصير، قالَ سَمِعْتُ اَباعَبْدِاللّه (عليهالسلام) يَقولُ: «فُضِّلَتِ الْمَرْأَةُ عَلَى الرَّجُلِ تِسْعَةً وَ تِسْعينَ مِنَ اللذَّةِ وَ لكِنَّ اللّهَ اَلْقى عَلَيْها الْحَياءَ.»(10) فطرى اوست.
1 ـ محسن قرائتي، تفسيرنور،ج4، ص35.
2 ـ سيدمصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، قم، دانش، 1376.
3 ـ سيدهاشم بحراني، تفسير البرهان، بيروت، انتشارات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1999.
4 ـ شيخ حرّ عاملي، پيشين، ج 2، ص40.
5 ـ «ورت» در لغت، به معناى عضوى است كه شخص به سبب شرم، آن را ميپوشاند. (ر.ك: سيدمصطفى حسينى دشتي، پيشين، ج 7، ص544).
6 ـ سيد محمدحسين طباطبائي، تفسير الميزان، ترجمه محمدباقر موسوى همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1363، ج 15، ص157.
7 ـ «اَلْمَرْاَةُ عَورَةٌ سَتْرُها بَيْتُها« (زاهد ابيالحسين ورّام، تنبيهالخواطر و نزهةالنواظر المعروف بمجموعه ورّام، تهران، 1376ق، ج 2، ص119.
8 ـ ابوالفضل رشيدالدين ميبدي، تفسير كشفالاسرار و عدةالابرار، تهران، اميركبير، 1409ق، ج 5، ص 51.
9 ـ «عَنْ اَصْبَغِ بْنِ نُباتَه قال، قالَ اَميرُالْمُؤمِنينَ"(عليهالسلام): خَلَقَ اللّهُ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ الشَّهْوَةَ عَشَرَةَ اَجْزاءٍ فَجَعَلَ تِسْعَةُ اَجْزاءٍ فِى النِّساءِ وَ جُزْءً واحِدا فِى الرِّجالِ وَ لَولا ما جَعَلَ اللّهُ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ فيهِنَّ مِنَ الْحَياءِ عَلى قَدْرِ اَجْزاءِ الشَّهْوَةِ لَكانَ لِكُلِّ رَجُلٍ تِسْعُ نِسْوَةٍ مُتَعَلِّقاتٍ بِهِ.» (شيخ حرّ عاملي، پيشين، ج 20، ص 63.
10 ـ همان.
حياى زن از ديدگاه اسلام