ای سالار زینب!
اگر تو آخرین نفس های رسول الله را دیدی، منِ زینب هم آنجا بودم و دیدم.
اگر تو فریادهای مادرمان در پشت در را شنیدی، من هم فریادها را شنیدم.
اگر تو خزانِ صورتِ ضربت خورده پدرمان را دیدی، من هم آن صورت را دیدم.
اگر تو کنار تَشت، پـاره های جگر برادرمان را دیدی، من هم پـاره ها را دیدم.
اگر تو از بدن مطهّر علی اکبر، دانه های تسبیحِ روی زمین ریخته ای را دیدی،
من هم دیدم.
ای أبوالمصائب حسین!
اگر تو برای کودکت جرعه ای آب می خواستی، من هم آنجا تشنه ی قطره آبی برای شش ماهه ات بودم.
اگر تو یکی یکی بدن های به خون شده ی فرزندان پیامبر و آخرین یارانت را دیدی، من هم دیدم.
اگر تو منتظر بازگشت ساقیِ لب تشنگان بودی، من هم منتظر بودم و به چشم خویش دیدم.
امّا حسینِ زینب!
من صحنه ای دیدم که تو ندیدی. من از اول این راه، سر مطهر پر فروغ تو را جلوی چشمانم دیدم اما تو ندیدی.
من از ابتدای این چهل منزل، موهای پریشانت را در میان گرد و خاک این صحرا دیدم اما تو ندیدی.
من، هرگاه سرم را از میان کجاوه بیرون آوردم، چشمان شرمنده ات را دیدم،
اما تو ای پاره جگرم، هیچ گاه در زندگی ات، چنین صحنه ای ندیدی…
تو آخر چگونه می توانستی آنچه را من می بینم ببینی، حال آن که خودت مرکز نگاه من بودی.
تو چگونه می توانستی خودت را ببینی حال آنکه «خودت» موضوع دردهای جانسوز من بودی
من دیدم آنچه تو ندیدی
علامه و مرد بسیار دانا سید جعفر، از خویشاوندان بحرالعلوم طباطبایى ، در كتاب تحفه العالم چنین مى نویسد:
در جلالت قدر و بزرگى مقام و برترى شاءن و بزرگى حال و چگونگى او بس است آنچه در برخى از اخبار رسیده ، به اینكه زینب (س ) نزد امام حسین (ع ) در آمد و آن حضرت قرآن مى خواند، پس حضرت (چون دید زینب آمد) قرآن را بر زمین نهاد و براى اجلال و تعظیم و بزرگ داشتن او بر پاى ایستاد.