به دلیل کمی وقت قرار بود فقط منزل خود شهید حاجی زاده در شهر آمل برویم تا بتوانیم سر وقت منزل شهید جمشیدی در شهر نور برسیم.
منزل شهید حاجی زاده کوچه ولایت 4 بود. به دلیل نصب بنرشهید در اول کوچه، شماره آن واضح نبود؛ لذا تصور کردیم که کوچه ولایت 6 است، لذا وارد شدیم. از فردی سراغ منزل شهید را گرفتیم، درب آهنی رانشان داد که عکس شهید بالای آن نصب بود. بعد از ورود به خانه، متوجه شدیم که اینجا منزل پدر شهید حاجی زاده و این کوچه ولایت 6 بوده است. گویا شهید علاقه داشت که پدر و مادرش را هم ببینیم و این توفیق باعث خوشحالی ما شد.
شایعات برخی در خصوص حقوقهای میلیونی و… به مدافعین حرم انسان را به این فکر می اندازد که خانواده شهدا قطعا خانه های بزرگ و پر زر و برقی خواهند داشت؛ اما خانه ساده و بی آلایش و بدون حتی مبل و مان ساده خط بطلانی در ذهن ما بر تمام آن گزافه گوییها کشید.
روحیه و صبر مادر شهید ما را به یاد حضرت زینب(س) می اندازد. اگر چه ما حادثه عاشورا را ندیده ایم اما این روزها دیدار خانواده شهدا و شنیدن رشادتهای آنان دقیقا حوادث کربلا را برای ما تداعی کرده و خیالمان را آسوده که اگر کربلا تکرار شود، حادثه عاشورا طور دیگری رقم خواهد خورد.
مادر شهید که خود مداح اهل بیت (علیهم السلام) است گفت: به من تسلیت نگویید بلکه تبریک بگویید چرا که پسرم به آرزویش رسید و لیاقت او چیزی جز شهادت نبود.
وی گفت: بنده از چندین سال پیش همه روز دعای اعظم البلاء را بعد از نماز زیر آسمان با حال خوشی برای ظهور آقا می خواندم، بعد از شهادت رضا چند روز ی بود که خواندن این دعا کمرنگ شده بود و حال سابق را نداشتم؛ لذا رضا به خواب یکی از بستگان آمده و فرموده که به مادرم بگویید دعای ظهور آقا را همیشه و با آن حال بخواند.
وی تصریح کرد: بنده دارای دو فرزند پسر می باشم که رضا پسر بزرگ خانواده و برای برادر کوچکترش هم دوست، برادر، خواهر، مادر، پدر و… بود؛ لذا تصور من این بود که شهادت او برای برادرش قابل تحمل نباشد. لذا زمانی که پسر کوچکم چند روز بعد خبر شهادت رضا، از سربازی به منزل آمد نمی دانستم چطور با او برخورد کنم تا بتوانم دلداری اش دهم. اما زمانی که او را دیده و به استقبالش رفتم در کمال ناباوری دیدم که او کمر من را صاف کرد و گفت مادر چرا خمیده ای . محکم بایست و ایستادگی کن چرا که من هم می خواهم راه برادرم را ادامه داده و به تکلیف خود عمل کنم.
او گفت به تو تبریک میگویم که خداوند چنین مقامی به تو داده،. از حالا دیگر مسئولیت تو بیشتر شده است باید صبر زینبی داشته باشی، مخصوصا این که برادرم گمنام هم است.
پدر شهید خیلی آرام بود به سختی توانستیم مطلبی از ایشان بگبریم. او گفت: فرزندم از سال گذشته تا کنون مرتب به بهانه های مختلف شهادتش را به ما یاد آوری می کرد. طوری که مدتی پیش که من در حال ساخت تابوت برای یکی از شهدا بوده و وسط کار از ناراحتی دیگر نتوانستم تحمل کرده و دست از کار کشیدم. رضا بقیه کار بنده را ادامه داد و گفت: پدر ناراحت نباش چرا که مدتی دیگر باید این تابوت را برای من درست کنی.
همسر شهید حاجی زاده که یکی از طلاب مدرسه فاطمه الزهرا(س) آمل می باشد، خیلی صبور و آرام با ما احوالپرسی کرد. او گفت: خوشحالم که همسرم به شهادت رسید، چون آرزویش این بود.
او ادامه داد: از ابتدای زندگی رضا به بنده گفت که می خواهد به عنوان مدافع حرم به سوریه برود. من بعد از به دنیا آمدن فرزندانم و کوچکی آنها کمی مخالفت می کردم که برای ما، دوری شما سخت است. اما او می گفت این یک تکلیف است که باید به آن عمل کنم.
آن چیزی که بیشتراز همه دل ما را به درد آورد بازی دو کودک خردسال این شهید بود یک پسر هشت ماهه به نام محمد و یک دختر سه ساله به نام حلما بود که در دنیای کودکی خود غرق بازی بوده و هنوز فراق بابا را احساس نکرده اند.
همسر شهید موقع خداحافظی گفت: دعا کنید رضای من برگردد هنوز چشم به راهش هستم
گزارش حضور مدیریت و معاونین حوزه علمیه خواهران مازندران در منزل شهید رضا حاجی زاده همسر یکی از طلاب مدرسه فاطمه الزهرا(س) آمل